گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
مجمع الانساب
جلد دوم
.ذكر ملوك هرات‌




حال آن كه ملك سعيد ملك غياث الدين به حكم يرليغ سلاطين ماضي و به وراثت حاكم مملكت هرات بود و آن سرحد را ضبط مي‌نمود. چون او وفات يافت پسر او ملك شمس الدين امير ملك به جاي او بنشست. بعد از آن جمعي غوريان و اتباع ايشان با برادر او ملك حافظ اتفاق كردند و او را بقتل آوردند و ملك حافظ به حكومت قيام نمود و بعد از وي ملك اسلام معز الدين حسين به موجب حكم يرليغ پادشاه سعيد ابو سعيد به ارث حاكم آن مملكت شد و بعد از وفات پادشاه ابو سعيد و قتل امير شيخ علي قوشچي- كه امير الامراي خراسان بود- در خراسان فتنه و انقلاب پيدا شد و امرا و ملوك هركس به سرخود مملكتي ضبط مي‌كردند چنانچه ذكر خواهد رفت. در آن وقت ملك معز الدين حسين ولايت خود را مضبوط داشت و از ممالك جغتاي چند جاي در تصرف آورد و مملكت قهستان چنانكه ذكر خواهد رفت به تمامي او را مسلم شد و مادام كه پادشاه طغاتيمور در حال حيات بود به خود به بندگي حضرت آمد و شد مي‌نمود و از قبل خود وزرا را ملازم حضرت مي‌گردانيد و طريقه موافقت مي‌ورزيد. بعد از آن كه پادشاه طغاتيمور را شهيد كردند ملك معز الدين حسين به خلافت نشسته امير غزاغن و لشكر جغتاي و امير قراوناس كه از خراسان پيشتر با جغتاي رفته بودند قرب دويست هزار مرد به هرات آمدند ملك معز الدين حسين در ظاهر هرات با لشكر جغتاي مصاف داشتند او را منهزم گردانيدند. با هرات رفت و چون ايشان معاودت نمودند نوكران و اتباع ملك معز الدين حسين با او مخالفت نمودند و او را عذر خواسته از شهر بيرون كردند و برادر او ملك باقر را به جاي او نصب كردند. ملك معز الدين حسين از آنجا با قلعه اسكلجه شد و از آنجا التجابانويين اعظم امير غزاغن و پادشاه بايان- قولي نمود و چندگاه ملازم شد بعد از آن امراي قراوناس چون امير محمد خواجه و برادران او امير اولجايتو و امير چوپان با لشكري تمام به خراسان تا به ولايت جوين و اسفراين و نيشابور آمدند في شهور سنة خمس و خمسين و سبع مائه. و ملك معز الدين حسين و امير محمد بيك ارغون شاه و ساتلمش بيك و عبد اللّه مولاي مصاحب ايشان بودند. بعد از خرابي تمام كه در خراسان واقع شد معاودت نمودند و امير محمد خواجه در سرخس مقام نمود و ملك معز الدين حسين را تربيت كرده با هرات
ص: 321
فرستادند. ملك باقر منهزم شده به سبزوار آمد و از سبزوار به شيراز رفت و آنجا وفات يافت و ملك معز الدين حسين در مملكت خود ممكن گشت و به همه اطراف لشكر مي‌كشيد. آخر الامر بيمار شد و فرزندان خود را وصيت كرد كه ملك غياث- الدين قائم مقام او باشد و ملك محمد، سرخس و بعضي از قهستان را متصرف شده ضبط نمايد و امراي لشكر چون امير در پادشاه يساول و امير حاجي زيرك و امير محمد سلطان شاه و امير حمزه و امراي ديگر را مصاحب ملك محمد گردانيده به سرخس فرستاد.
چون ملك معز الدين حسين وفات يافت ميان برادران نزاع پيدا شد و دو سه نوبت جنگ اتفاق افتاد و ايلچيان آمد و شد مي‌نمودند. ملك غياث الدين التماس نمود كه امرايي را كه ذكر رفته پيش خود نگاه ندارد. ملك محمد ايشان را عذر خواست. همه جماعت امرا به سبزوار به حضرت سلطنت پناه صاحبقران اعظم نجم الدنيا والدين خواجه علي خلد اللّه ملكه آمدند. بعد از آن ملك محمد كه داماد امير محمد- بيك ارغون شاه بود پيش او آمد او را گرفته در طوس نگاه داشتند. بعد از چندگاه از طوس گريخته با دو سه كس به سبزوار آمد و بندگي حضرت آنچه طريقه اشفاق و الطاف بود درباره ايشان مبذول فرمودند و او با سرخس رفت و بعد از اين از آنجا التجا به حضرت امارت پناه نويين ممالك اسلام امير تمور تومان خلد اللّه تعالي ملكه نمود و اكنون بعضي از مملكت ملك مغفور، ملك غياث الدين در تصرف دارد و بعضي ملك محمد. و ملك محمد ملازم نويين اعدل امير تمور است كه ولايت هرات را محاصره دارد.

ذكر امير عبد اللّه مولاي و اولاد و احفاد او كه پيشتر ذكر رفته‌

چون امير عبد اللّه وفات يافت از پسران او امير محمد بيك قائم مقام شد و آن مملكت را به عدل و داد آراسته گردانيد و در ايام دولت او مردم به فراغت و رفاهيت بسر مي‌برد [ند]. چون پيشتر ذكر رفته كه ميان ملك معز الدين حسين و امير عبد اللّه منازعتي بود پيوسته لشكر به قهستان مي‌آورد و خرابي مي‌نمود و ولايت ايشان باز- مي‌ستاند. چنانچه امير محمد بيك مضطر شد و پناه با سرداران سبزوار داد و بعد از
ص: 322
آن وفات يافت. برادر او امير ساتلمش بيك قائم مقام او به امارت بنشست و برادر او مسعود بيك به طرف عراق روانه شد و آنجا وفات يافت و امير ساتلمش بيك لشكري جمع كرد و از ولايتي كه ملك معز الدين حسين تصرف كرده بود باز مي‌ستاند و ميان ايشان منازعت و مكاوحت بسيار شد و از امرا امير محمد توكال و امير محمد زيرك و خواجه فضل اللّه عبيد كه وزير ملك حسين بود پيش او آمدند و چندگاه آنجا بودند بعد از آن به سبزوار آمدند و از امراي قراوناس كه از خراسان به جغتاي رفته بودند چون امير محمد خواجه و امير چوپان كه ذكر ايشان رفته به مدد كاري او آمدند و با همديگر وصلت و قرابت ساختند و با لشكري مستعد به ولايت ملك معز الدين حسين رفت و چند حصار را از ولايت جام و خواف و باخرز مستخلص گردانيد و با مقام زره كه نزديك هرات است با امرا و لشكر مستعد با ملك معز الدين حسين جنگ كرد.
در حمله اول امير ساتلمش بيك و امير محمد خواجه و امير چوپان را بقتل آوردند و بعد از وي پسر امير محمد بيك، امير علي پادشاه را در جنابد به امارت بنشاندند. بعد از آن چون او طفل بود خواهرزاده امير ساتلمش بيك- امير جعفربيك- را كه نبيره امير حياطغا بود كه پيشتر ذكر او رفته به جاي او بنشاندند و مدتي حاكم بود بعد از آن جهت ضبط مملكت چند كس را از امرا و نواب مولاي بقتل آورد از وي ملول و متنفر گشتند. و چون دائما ملك حسين لشكر به قهستان مي‌آورد و او را قوت و طاقت مقاومت نبود امير پيرحسين كه نوكر او بود و عز الدين قمارباز با چند كس خلاف كردند و جنابد و قلعه را به ملك معز الدين حسين دادند. امير جعفربيك از آنجا منهزم شده به طرف عراق رفت و آنجا وفات يافت و اكنون از اولاد و احفاد مولاي و طراقاي كه جد ايشان بود كسي نمانده و ولايت قهستان به تمامي ملك حسين در ضبط خود آورد و جنابد و قلعه را خراب كرد.

ذكر امير ارغون شاه و امرا و اقرباي ايشان‌

حال آن كه به وقت آمدن پادشاه مغفور هولاكو خان، بوقانويين را كه جد امير موسي جاندار و امير يساول و امير توروت و امير حاجي و امير محمد زيرك بود به اميري لشكر و استخلاص قلاع در خراسان نصب فرمود و امير ارغون آقا را به امارت خراسان تعيين فرمود. بعد از وفات امير ارغون آقا و پسر وي امير نوروز كه
ص: 323
به عدل و داد و منصب امارت متحلي بود و در شجاعت و مبارزت و اظهار اسلام و نصرت شريعت و خراب كردن بتخانه‌ها يد بيضا نمود و چند سال به حكم يرليغ قائم مقام پدر شد. آخر الامر متوهم گشته از پادشاه مغفور غازان سلطان تمرد نموده روي به هرات نهاد و ملوك هرات او را به اعزاز و اكرام با هرات بردند بعد از آن غدر كرده او را بقتل آوردند. بعد از چندگاه برادران او را چون امير اورداي غازان كه پدر امير ارغون شاه بود و امير حاجي كه پدر امير حياطغا بود و برادران و خويشان او را سلطان مغفور اولجايتو سلطان تربيت فرمود و هزارچه جاوني قربان و نوروزي بر ايشان مسلم فرمود بعد از آن چون امير اورداي غازان وفات يافت برقرار، پسر او امير ارغون شاه بعضي را ضبط نمود و امير حياطغا بعضي را ضبط كرد و در ميان خويشان چنانچه پيشتر ذكر رفته مخالفت پيدا شد و امير حياطغا به عراق رفت تمامي لشكر و هزاره را امير ارغون شاه ضبط مي‌نمود و از اميرزادگان خراسان بيشتر پيش او ملازم بودند و برادران او امير سوبنجبوقا و امير يولي و امير ايسن پيش از امير ارغون شاه وفات يافتند. بعد از وفات امير ارغون شاه برادر او امير توكل بولاء به حكم يرليغ پادشاه طغاتيمور به امارت بنشست بعد از آن امير حسن بصري كه پسر حياطغا بود با او مخالفت كرد و جمعي را از ايراخته قديم خود جمع كرده قصد امير توكل بولاء كردند و او را شهيد كردند.
و هم در آن سال امراي صدجات جاوني قربان كه تعلق به امير ارغون شاه داشتند به وقت شكار امير حسن بصري را به تير زدند و بقتل آوردند و برادران او امير اويس و امير بايزيد و پسر او امير جعفربيك به سبزوار آمدند و امير محمد بيك پسر امير ارغون شاه را پادشاه طغاتيمور تربيت فرموده دختر بدو داد و او را به امارت نصب فرمود و بعد از آن امير علي رمضان كه نايب و پرورده نعمت ايشان بود و به حكم ايشان در مشهد مقدس و طوس حاكم بود با او مخالفت كرده و به خود التجا به بندگي حضرت پادشاه طغاتيمور مي‌كرد و گاهي پيش ملك هرات مي‌رفت و به سبزوار نيز التجا مي‌نمود. چون زمستان بود و پادشاه مغفور در مازندران، امير محمد- بيك التجا به سبزوار آورد و همشيره خود را به خواجه علي شمس الدين داد بعد از چندگاه يحيي جورباني كه نوكر امير علي رمضان بود و از قبل او حصار طوس ضبط مي‌نمود با او خلاف كرد و به خود پيش خواجه يحيي كرابي به سبزوار آمد و بعد از چندگاه كه او را با طوس فرستادند خواجه يحيي كرابي، علي مسعود را به مهمي به
ص: 324
طوس روانه گردانيد آنجا قصد يحيي جورباني كرده او را بقتل آورد و حصار و ولايت در ضبط سرداران سبزوار آمد. امير علي رمضان چون مضطر شد پيش امير محمد بيك ارغون شاه رفت از سر گناه او درگذشته او را تربيت فرمود بعد از آن چون مغولان جاوني قربان مخالفت او ديده بودند بر وي اعتماد نكردند و او را بقتل آوردند بعد از آن امير محمدبيك به امارت قيام نمود و وفات يافت. بعد از آن برادر او امير اعظم جوانبخت امير علي بيك‌نويان عمت معدلته قائم‌مقام او به امارت نشست و اكنون آن مملكت در تصرف اوست و برادران او امير حسن بيك را در وقت امارت امير محمد بيك در خفيه بقتل آوردند و امير غازان بيك را محبوس كردند و از اولاد و احفاد ايشان آنچه مانده‌اند پيش امير علي بيك ملازم و مطيع و منقاد اويند.
و اللّه اعلم.

ذكر فرزندان امير توكال امير غياث الدين محمد توكال‌

كه به انواع فضايل و كمالات آراسته بود و پيوسته به ملازمت پادشاهان قيام مي‌نمود و به انواع عاطفت مخصوص مي‌شد و ايراخته و هزاره توكال را ضبط مي‌كرد و بعد از وي اميرزاده اعظم امير زنگي بيك كه به رزانت عقل و شهامت رأي و انواع هنر متحلي بود در عنفوان شباب وفات يافت و از وي يك پسر مانده و عم‌زادگان او چون امير اعظم امير عيسي و امير توكال قتلغ و امير اسحاق و امير حاجي بيك و امير ابو سعيد و امير لقمان در حال حيات‌اند و ايراخته خود ضبط مي‌نمايند و دوستكام به فراغت و رفاهيت معاش مي‌كنند.

ذكر ساير امرا از نسل كدبوقانويين‌

امير اعظم در پادشاه را در ولايت نسا شهيد كردند و پسر او امير محمد در- پادشاه پيش ملك محمد مصاحب است و اميرزاده اعظم جوانبخت امير علي بيك موسي جاندار عمت معدلته و پسران امير حاجي زيرك بعضي در مازندران ملازم بندگي حضرت سلطان شاه ولي‌اند و امير شيخ حاجي زيرك و برادران و اميرزاده ساتلمش پسر امير قتلغشاه زيرك در هرات‌اند. و از فرزندان امير توروت و امير
ص: 325
حاجي بعضي پيش شاه حسين در تبريزند و از امراي ديگر چند كس كه مانده‌اند از اعقاب امير نيكتمور آقا امير اعظم غياث الدين اسفنديار مانده. و از امراي اسفراين اميرزاده غياث الدين كراناي پسر امير شيخ حسن كراناي و برادران و پسرعم مانده و امير خالد پسر امير يلواج پيش امير علي بيك ملازم است و اولاد امير يغمش چون به شرح ذكر خواهد رفت مكرر نشد. از فرزندان و اقرباي امير بيرام شاه آنچه مانده‌اند در هرات‌اند. و اللّه اعلم.

ذكر احوال فرزندان امير مرحوم امير قتلغشاه كه امير الامراي ايران زمين بود

در آن وقت كه پادشاه مغفور غازان به جنگ ملوك جيلان حركت فرموده بود شهيد شد و بعد از او امير شبان قتلغ، تومان و ايراخته پدر خود ضبط نمود و بعد از وفات او امير اعظم امير شيخ محمد شبان قتلغ كه پيشتر ذكر او رفته و داماد امير مرحوم امير شيخ علي قوشچي بود بعد از جنگي كه در بسطام ميان او و امير يولي برادر امير سعيد ارغون شاه واقع شده بود چندگاه در مازندران مقام كرد و اين جماعت امرا چون امير هرزه محمد و امير شيخ محمود يغمش و پسران امير توكال و از وزرا ملك طاهر سمناني مصاحب او بودند بعد از آن در رجب سنه ثلاث و اربعين و سبع مائه در مقام غول رباط مازندران ايشان را با لشكر سربدال جنگ اتفاق افتاد و امير شيخ محمد را شهيد كردند و امير شيخ محمود يغمش كه به صورت و سيرت و مبارزت قصب السبق از امراي ايران زمين ربوده شهيد شد و از امرا و اكابر خراسان چند كس ديگر را شهيد كردند و باقي منهزم گشته به طرف عراق روانه شدند.

ذكر امير مرحوم امير يغمش‌

هم در آن سال كه امير مسعود به مازندران رفته بود در قلعه‌اي از قلاع بسطام كه مسكن او بود او را و بعضي از اولاد او را گرفته شهيد كردند و امير اردوبوقا با فرزندان به طرف يزد رفت و از آنجا به ولايت اردستان و قم كه در آن ولايت املاك و اسباب و متعلقان داشتند مقام فرمود و آنجا وفات يافت و پسران او امير حمزه و امير علي ملازم امير مبارز الدين محمد مظفر كه پسرخاله امير اردوبوقا
ص: 326
بود شدند و امير محمد فرامش كه نبيره امير يغمش بود مسكن و مأوا در قم ساختند و در آن ولايت وفات يافت و از اولاد او به غير امير سيورغان كه ملازم بندگي حضرت شاه ولي خلد اللّه ملكه است كسي ديگر نمانده.

ذكر وزراي خراسان و اعقاب ايشان‌

اولاد خواجه علاء الدين هندو و خواجه رضي الدين عبد الحق چنان كه پيشتر ذكر رفته در عراق شهيد شد [ند] و خواجه جلال الدين محمود در عراق وفات يافت و خواجه جلال الدين بايزيد برادر خواجه علاء الدين هندو به وقت توجه خراسان در سمنان وفات يافت. و خواجه عز الدين ابراهيم و خواجه عماد الدين علي را سربدالان در سبزوار بقتل آوردند و شيخ علي در مصر وفات يافت و اكنون از فرزندان خواجه علاء الدين، محمد بن خواجه علاء الدين هندو و از فرزندزادگان خواجه علاء الدين، محمد عبد الحق و ركن الدين خواجه و شيخ محمد ملكشاه و خواجه علاء الدين عبد المطلب و شيخ علي و خواجه عماد الدين ابراهيم در حال حيات‌اند و از فرزندان خواجه علاء الدين چون خواجه وجيه الدين زنگي و خواجه جلال الدين محمود و خواجه يوسف و خواجه داود و خواجه عبد اللّه طاهر هيچ كس نمانده و اولاد خواجه علاء الدين محمد بعد از آن كه او را در قلعه كملي كبودجامه سربدالان شهيد كردند پسران او خواجه محمد و امير علي و امير حسن طاهر و امير حسين مطهر مانده بودند. امير علي را سربدالان بقتل آوردند و خواجه محمد و امير حسن و امير حسين وفات يافتند و از فرزند زادگان خواجه حسن و خواجه محمد و خواجه حسين مانده و خواجه جلال الدين منصور را در جنگ صد خرو سربدالان در شهور سنه ست و ثلثين و سبع مائه شهيد كردند و خواجه غياث الدين هندو را نيز در سبزوار سربدالان بقتل آوردند و از فرزندان او سه پسر مانده و خواجه عز الدين سمناني و خويشان ايشان خواجه عز الدين طاهر در كرمان وفات يافت و پسر او خواجه جلال الدين يونس را عزيز مجدي بقتل آورد و پسران او علي جعفر و علاء الدوله ملازم بندگي حضرت سلطان شاه ولي خلد اللّه ملكه‌اند و سلطان بايزيد در هرات است.
ص: 327

ذكر اختتام سلطنت و آخر دولت سلطان سعيد شهيد طغاتيمور خان انار اللّه برهانه‌

از ابتداي جلوس سلطنت او كه در سنه ست و ثلثين و سبع مائه بر سرير سلطنت نشست تا انتهاي دولت كه در سنه اربع و خمسين و سبع مائه بود مدت هژده سال در خراسان پادشاهي كرد. هرچند مملكت او فسحتي زيادت نداشت و در ايام دولت او انقلاب بسيار در ممالك خراسان پيدا آمد و دو نوبت كه عزيمت عراق فرمود كاري دست نداد و روزگار مساعدت ننمود، اما او پادشاهي بود جامع كمالات سلطاني به اتفاق و وارث منصب چنگيز خاني به استحقاق. عدل انوشيرواني از مكارم سنيه و اخلاق رضيه او شمه‌اي و علم و حكمت لقماني از درياي فضايل و حكم عليه او رشحه‌اي. مدت چند سال در مازندران كه مقر سلطنت و مستقر دولت او بود به عيش و كامراني روزگار گذرانيد و رعايا و ساكنان آن مملكت در ظل رأفت و معدلت او مرفه الحال و فارغ البال بسر بردند تا در شهور سنه خمس و خمسين و سبع مائه كه نوبت سرداري خراسان به يحيي كرابي رسيد كس به مازندران به بندگي حضرت فرستاد بنابر آن كه خود را از جمله بندگان و خدمتكاران قديم بندگي حضرت مي‌دانست و بدان وسيله از سرداران گذشته مخصوص و ممتاز گشته خلوص عقيدت و صفا و طويت و سلوك طريق انقياد و مطاوعت اظهار نموده استدعاي صلح كرد.
بندگي حضرت نيز از آنجا كه كمال رأفت و مرحمت و حسن اعتقاد او بود جهت تسكين اشتعال نواير فتنه و ترفيه حال خلايق اجابت فرموده بر قول او اعتماد تمام نمود و امير بزرگ و عادل نيك اعتقاد، خسرو كامران، امير شيخ علي هندونويان را كه امير الامراي آن مملكت بود به سبزوار فرستاد. يحيي كرابي و سرداراني كه بودند مقدم مبارك ايشان را مغتنم شمرده شرايط تعظيم به تقديم رسانيدند و به خدمات پسنديده قيام نمودند و با بندگي نويين اعظم عهود و مواثيق به سوگندهاي غلاظ و شداد مؤكد گردانيدند كه كمر مطاوعت و بندگي بر ميان جان بسته به رسوم خدمتكاري قيام نمايند و با دوستان اركان دولت دوست و با دشمنان حضرت، دشمن باشند. و بندگي حضرت امارت پناه بعد از استحكام عهود از سبزوار مراجعت فرمود. چون به بندگي حضرت رسيد و صورت حال به عرض رسانيد و حال آن كه در آن اوقات وهن و فتوري تمام به قواعد اركان سلطنت راه يافته بود و شاهزادگان
ص: 328
جهان عبد العزيز و ابو سعيد كه نور حدقه سلطنت و نور حديقه مملكت بودند و بيشتري از امرا به سبب عفونت هوا و حدوث وبا متوفي گشته بودند و انكسار تمام بدان واسطه به خاطر اشرف راه يافته في الجمله صلاح در آن ديدند كه با جمعي سرداران خراسان صلح كنند. بعد از چند نوبت كه ايلچيان آمد شد مي‌نمودند از اين طرف يحيي كرابي و سرداران با لشكر و استعداد تمام متوجه مازندران شدند و از آن طرف بندگي حضرت و امرا و اركان دولت از سلطان دوين به حدود پل حاجي خاتون آمدند و ميان ايشان ملاقات افتاد و چند روز كه آنجا مقام داشتند به هر وقت كه يحيي كرابي و سرداران به بندگي حضرت رفتندي ايشان را به انواع عواطف و سيورغاميشي مخصوص فرمودي و بر قول ايشان اعتماد تمام نموده بي‌تحاشي در ميان ايشان مي‌آمد و ايشان به استعداد تمام و پوشهاي مكمل در گرد اردو و بارگاه با پادشاه مي‌گشتند ديگرباره تجديد عهد و سوگند كردند و [در] حضور مشايخ خراسان چون شيخ الاسلام خواجه غياث الدين هيبة اللّه حموي و شيخ شهاب الدين فضل اللّه بسطامي و امرا و اكابر ديگر يحيي كرابي دست بر كلام اللّه نهاده سوگندهاي غلاظ و شداد ياد كرد كه قصد بندگي حضرت و اركان دولت نكند و نفرمايد و با دوست ايشان دوست و با دشمن، دشمن باشد و بدانچه شرايط و لوازم عهد و سوگند باشد قيام نمايد و بندگي حضرت نيز بر آن موجب سوگند ياد فرمود. و از آن مجلس برخاستند هر كس با يورت و مقام خود آمدند تا در در آن روز كه بندگي حضرت طوي ترتيب داده بود و مي‌خواست كه ايشان را بازگرداند حاضر شدند و برقرار قريب سيصد كس مكمل شده با يحيي كرابي به گرد بارگاه پادشاه درآمدند و سرداران ديگر را مقرر گردانيده كه هر كس با قوشون خود بر سر چهارپايان مترصد باشند و در آن شب بي‌آنكه با سرداران لشكر كنكاج كند در خفيه با حافظ جوربدي و علي مسعود خسروجردي و چند كس ديگر كه مصاحب او بودند قصد پادشاه انديشيده بودند و مقرر كرده كه حافظ جوربدي چماق بر سر پادشاه زند و او را بقتل آورد تا در آن فرصت كه طوي مي‌كشيدند در اندرون بارگاه حافظ چماقي بر سر پادشاه زد و او را شهيد كردند و امير بزرگ عادل شيخ علي هندونويان و جماعتي امرا را نيز در آن ورطه شهيد كردند. و از فرزندان سلطان سعيد، شهزاده لقمان بيرون رفت و حال آن كه پيشتر از اين شاهزاده شيخ علي- كاون را كه برادر پادشاه مغفور بود در جنگ رادكان سربدالان شهيد كرده بودند و
ص: 329
شهزاده غازان را به سير [؟ شايد به اسيري] گرفته با سبزوار آوردند و اين بدنامي و غدر و نفاق و خلاف عهد و مكر و شقاق در آفاق منتشر شد تا لاجرم روزگار به طريق مكافات و مجازات، همان جماعت را بر يحيي كرابي مسلط گردانيد تا با او مخالفت كرده او را بقتل آوردند و كيفيت آن در ذكر احوال سرداران شرح داده شود. ان شاء اللّه تعالي.

ذكر افتتاح دولت و جلوس سلطنت سلطان سلاطين روزگار غياث الدنيا والدين شاه ولي بن امير شيخ علي هندونويان خلد اللّه ملكه و سلطانه‌

چون باري سبحانه و تعالي كه فيض فضل ربوبيتش در شأن عالميان ظاهر و سابقه رحمت الوهيتش درباره جهانيان متظاهر است روي زمين به شجره كلمه إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً «31» تزيين فرمود و دست قدرت او عالم امر به سواطع آيه قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ «32» وسط اقليم رابع را يعني ممالك خراسان و مازندران كه اعدل و اشرف اقاليم عرصه زمين است به زيور تختگاه معلي و بارگاه فلك‌آساي حضرت آسمان رفعت شاهنشاه اعظم اعدل و اعلم سلاطين عالم مولي ملوك العرب و الترك و العجم، ناصر الشرع و الدين، دافع الظلم و الشرك من بلاد المسلمين،
گزارنده كام و اقبال و بخت‌نگارنده كشور و تاج و تخت
رباينده افسر از هر سري‌گشاينده سد هر كشوري
به بزم اندرون بحر گوهر نثاربه رزم اندرون ابر شمشير بار شرف اللّه سرير العز بوجوده و نور وجه الارض با نوار عدله وجوده مزين و مكرم گردانيد جهان را به عدل و انصاف بياراست و جهانيان در ظل رأفت و كنف مرحمتش از تغلب زمان و تسلط حوادث دوران در امان آمدند وصيت معدلتش در اقطار بسيط منتشر و آوازه مكرمتش در اقصاي عالم روحانيان مستفيض و منتشر گشت اميد چنان است كه روز به روز آثار و الطاف و انوار به عواطف ايزد تعالي و تقدس بر احوال ملك و ملت ظاهرتر و اعلام نصرت و رايات مكنت در اطراف ربع مسكون
______________________________
(31). از آيه 30 سوره بقره.
(32). از آيه 26 سوره آل عمران.
ص: 330
به فتح و ظفر مقرون شود و آفتاب معالي حضرت ظاهره لا زالت منورة في الافاق شرق و غرب عالم منور گرداند و خطبه و سكه به نام ائمه معصوم عليهم الصلوة در اطراف عالم چنانكه امروز در اين مملكت زيب و زينت گرفته مزين و موشح گردد.
ان شاء اللّه تعالي.
و چون اين پادشاه كامران كه شمه‌اي از صفات حميده و خصال مرضيه او ذكر كرده شد به وقت آن كه پادشاه سعيد طغا تيمور خان و پدر مغفور شهيد او امير شيخ علي هندونويان را شهيد كردند از آن قضيه سالم بيرون آمد و با جمعي از متعلقان و ايراخته و بوي نوكران خود در آن حوالي منتهز فرصت مي‌بود تا انتقام خون پادشاه و پدر مغفور خود باز خواهد. يحيي كرابي و جمعي كه با او بودند قيتول و اردوي پادشاه غارت و تاراج كرده با خراسان مراجعت نمودند و حيدر قصاب را با لشكري تمام از مغول و تاجيك آنجا گذاشتند. ايشان دست به تعدي و ظلم برآورده بودند. حق تعالي بندگي حضرت سلطنت پناه را توفيق داد تا به اندك لشكري به جنگ ايشان آمد و به زخم شمشير آبدار دمار از ايشان برآورد و بسياري از ايشان بقتل آمدند و حيدر قصاب با معدودي چند منهزم گشته با خراسان آمد.
اول فتحي كه بندگان حضرت را دست داد آن بود و بعد از آن به وقت سرداري حسن دامغاني لشكري بسيار از خراسان جمع كرده روي به مازندران نهادند چنان كه قرب بيست هزار سوار و پياده به حدود استراباد نزول كردند و بندگي حضرت با سيصد سوار از استراباد بيرون آمد و به توفيق و تأييد الهي بر ايشان زد و به يك طرفة العين قرب سه چهار هزار كس از ايشان بقتل آوردند و بيشتري سرداران كه در وقت يحيي كرابي با پادشاه سعيد غدر كرده بودند كشته شدند و بسياري در قيد اسار گرفتار آمدند و تمامي را داغ خذلان بر جبين نهاده آزاد كرد. و حسن دامغاني گريخته با معدودي چند با سبزوار آمد و اين فتح دوم بود كه قرين رأي و رايت همايون گشت و بعد از آن شهزاده لقمان كه از قصه پدر خلاص يافته بود و التجا به جغتاي نموده و از آنجا امير زنده حشم را به معاونت آورد تا باشد كه مقام پدر خود را بگيرد. چون خبر آمدن ايشان به بندگي حضرت رسانيدند پيش ايشان باز رفته در حدود دهستان با ايشان جنگ كرد و بسياري از آن لشكر بقتل آوردند و شهزاده لقمان و زنده حشم گريخته روي به جغتاي نهادند و اين فتح سوم بود.
بعد از آن پادشاه سعيد مغفور سلطان اويس انار اللّه برهانه كه در اين روزگار مثل
ص: 331
او پادشاه صاحب اقتدار بر تخت مملكت ننشسته بود با قرب صد هزار سوار از عراق بر عزيمت خراسان حركت فرمود. چون به حدود ولايت ري رسيدند بندگي حضرت با اندك لشكري از مازندران حركت فرموده استقبال نمود و بر مقتضي فرموده كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ «33» در حدود ولايت ري بر قلب لشكر ايشان زد و بسياري از ايشان بقتل آورد و در آن جنگ چند كس از امراي معتبر لشكر عراق كشته شدند و بندگي حضرت سالما غانما في امان اللّه با مازندران مراجعت فرمود و آوازه اين فتح نامدار در اكناف و اقطار عالم منتشر گشت و پادشاه اويس تا سمنان آمد و از آنجا با عراق معاودت نموده و بعد از آن بين- الحضرتين اساس اتحاد و قاعده محبت و وداد او مؤكد گشت. و چون پادشاه مغفور شاه اويس به دار البقاء فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ «34» رحلت فرمود فرزند او شهزاده شيخ حسين خلد اللّه سلطانه همان طريقه مسلوك داشته دائما ايلچيان به بندگي حضرت مي‌فرستد تا امسال تجديد قواعد اخلاص و محبت را به معاقد قرابت و وصلت مؤكد فرمودند و اكنون خراسان و مازندران و دهستان و تلخان و قومس و ري تمامي در حوزه مملكت بندگي حضرت سلطنت پناه است و امثال اين فتحهاي نامدار كه اين پادشاه كامكار را به عنايت الهي دست داده از سلاطين روزگار هيچ كس را ميسر نشده است. بيت:
در صد هزار قرن سپهر پياده‌رونارد چنين سوار به ميدان روزگار و يكي از دواعي همت عالي پادشاهانه و مساعي كرم بي‌دريغ شاهانه بندگي حضرت آن كه چون صاحبقران عهد و زمان، فرمانفرماي ممالك ايران، حافظ بلاد اللّه، ناصر عباد اللّه، باني مباني المبرات، واضع اوضاع الخيرات و الحسنات، نجم- الدنيا و الدين، خواجه علي مؤيد خلد زمانه و نصر اعوانه به سبب تغلب روزگار و حلول حوادث ادوار و كافر نعمتي جمعي اراذل غدار كه كيفيت آن به شرح ذكر خواهد رفت در شهور سنه ثمانين و سبع مائه عنان عزيمت به طرف مازندران معطوف گردانيد و بنابر دفع ظلم و فتنه شرور و قلع و قمع ارباب فسق و فجور كه بر كفران نعمت اقدام نموده بودند و به رأي خود مستبد و مغرور گشته و رقم عصيان و خذلان بر ناصيه نامبارك كشيده روي به درگاه جهان پناه آورده و به فرط عنايت و
______________________________
(33). از آيه 249 سوره بقره.
(34). از آيه 55 سوره قمر.
ص: 332
مرحمت و كمال عاطفت و وفور حمايت و حميت آن حضرت التجا فرمود. و چون خبر رسيدن ركاب همايون به مسامع شريفه بندگي حضرت رسانيدند استقبال نموده وصول مقدم شريف صاحبقراني را به اعزاز و اكرام و اجلال و احترام هرچه تمامتر تلقي فرمودند و از عواطف و اشفاق بيدريغ پادشاهانه هيچ دقيقه مهمل نفرمودند و فرمان جهان مطاع به استحضار لشكرها به اطراف نفاذ يافت و بعد از آن چند روز رايات همايون لا زالت خافقة بالنصر و الظفر با عساكر منصور نصر هم اللّه به طرف خراسان حركت فرمودند. و چون به مباركي به فريومد نزول افتاد جمعي از مخذولان نادرويش كه به حصن آنها متحصن گشته بودند جنگ آغاز كردند. در صدمه اول، شهرستان فريومد و حصار، بندگان حضرت را مستخلص گشت و آن جماعت در قيد اسار گرفتار آمده طعمه شمشير آبدار شدند و از آنجا عنان كامكاري در ظل ظليل شهرياري به جانب سبزوار معطوف گردانيد و بر ظاهر شهر مخيم اقبال و محط سراپرده اجلال ساختند. مسافر آيتمور كافر نعمت كه باد نخوت در دماغ داشت و رقبه از ربقه طاعت داري برتافته بود و جمعي قطاع الطريق دين محمدي را كه نام درويشي به خلاف بر خود نهاده بودند أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدي فَما- رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ وَ ما كانُوا مُهْتَدِينَ «35» چون ركن تركي و اسكندر مردود و مخذولي چند ديگر را به مدد كاري خود آورده بودند اظهار جلادت مي‌نمودند و حمله بيرون شهر مي‌بردند و چون سبزوار، مسكن و مستقر حضرت صاحبقراني بود و از اتباع و اشياع و محبان ايشان بسياري به اضطرار گرفتار آمده بودند نمي‌خواست كه به جنگ، شهر بگيرند و به شومي جماعتي اشرار خون بسيار ريخته شود و بندگي حضرت سلطنت پناهي جهت رضاجويي جناب صاحبقراني قطعا رخصت جنگ نمي‌فرمود مگر يك روز كه بسيار فضولي مي‌كردند و از دروازه عراق بيرون رفته بودند يك حمله چنگ به سر ايشان آوردند و چند كس را بقتل آورده و بسياري را زخم‌دار كردند.
در حال از بندگي حضرت جار رسانيدند كه بازگردند تمامي بازگشتند و اگر جار نمي- رسيد به دروازه درآمده بودند و شهر گرفته و بسياري خلق كشته مي‌شد. بعد از آن حصاري شدند و مجال بيرون شدن نداشتند و مدت شش ماه لشكر بر در شهر نشسته شهري ديگر بنياد نهادند و از سر تمكين تمام مقام فرمودند. و در آن وقت ملك
______________________________
(35). آيه 16 سوره بقره.
ص: 333
غياث الدين هرات و امير علي بيك ارغون شاه با پنجاه هزار مرد در نيشابور بود و اين جماعت بدو التجا نمودند و مدد طلب مي‌داشتند و ايشان را مجال و قدرت آن نبود كه قراولان از طاعنه كوه بدين طرف فرستند و دائما نواب و ايلچيان به بندگي حضرت مي‌فرستادند و اظهار مخالفت مي‌نمودند. آخر الامر مردم سبزوار به اضطرار رسيدند چنان كه يك من غله به چهار دينار و پنج دينار شد و نمي‌يافت و مسافر لعين و كولكان با وجود در بندان دست به ظلم و جور و عدوان برآورده بودند و هيچ آفريده را از شهر بيرون نمي‌گذاشتند و خلق بسيار از گرسنگي در معرض هلاكت افتادند. و از جمله كارهاي بي‌راه كه بر دست آن ملعونان گمراه رفت يكي آن بود كه دو جوان مؤمن موالي نيكونهاد ملك‌سيرت پاك‌اعتقاد را كه هر يك سروي بودند در چمن اقبال پيراسته و به انواع فضايل و كمالات آراسته شهيدان مرحوم مغفور خواجه تاج الدين محمود و خواجه كمال الدين حسين بوئنما اللّه بحبوحة الجنان و كساهما حلل المغفرة و الغفران كه ابن عم و خواهرزادگان حضرت صاحبقراني بودند مسافر كافر نعمت و ركن كونه پليد ايشان را بي‌موجبي شهيد كردند و چون يزيد جاويد بر موجب فرموده نص الهي كه مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِيماً «36» مستحق لعنت و عذاب شديد. و چون ظلم و تعدي آن ظالمان از حد گذشت ناگاه لطف الهي نسيم عنايت وزيدن گرفت و سادات عظام سيد امير علي سوغندي و امير عز الدين برادر او كه از يك طرف شهر چند برج به عهده ايشان بود در خفيه كس به بندگي فرستادند و جهت استخلاص مردم از زحمت دربندان و ظلم ظالمان در شب پنجشنبه هشتم ماه رجب المرجب سنه احدي [و] ثمانين و سبع مائه لشكر منصور را از بارو در شهر آوردند و آن جماعت اشرار منكوب و مخذول و خاكسار كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ «37» از دروازه ميدان بيرون گريختند مسافر ملعون را در عقب رفته و بقتل آورده سر او را به در بارگاه آوردند و ركن كور (؟) گريخته به طرف هرات رفت و از آنجا نيز آواره گشته و ديگران بعضي گريخته و بعضي كشته شدند فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ- الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ «38». و مشرب عذب اين ديار از كدورت و ظلمت آن
______________________________
(36). آيه 93 سوره نساء.
(37). آيه 51 سوره مدثر.
(38). آيه 45 سوره انعام.
ص: 334
اشرار مصفي و مبرا گشت و آفتاب فتح و نصرت از مشرق تأييد الهي سايه افكند و اطراف آن مملكت به فر و شكوه رايات همايون لازالت محفوفة بالنصر و الظفر متجمل و متزين شد.
فلا زلت منصور اللواء مظفرتزف اليك المادحون التهانيا
رايات تو تا ابد چنين بادمنصور و مؤيد و مظفر بعد از آن بر مقتضاي همت عالي پادشاهانه، حضرت صاحبقراني را در مقام و مستقر خود ممكن و مقرر گردانيده تمامي مملكت كه بيشتر در تحت تصرف نواب و گماشتگان ايشان بود بديشان تفويض فرمودند و به انواع عاطفت و سيورغاميشي مخصوص گردانيده شرايط اعزاز و اكرام و توقير و احترام بر طريقه پدر فرزندي تقديم فرمود و اشارت عاليه نافذ گشت كه خطبه و سكه برقرار معهود به نام ائمه معصوم أُولئِكَ عَلي هُديً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ «39» عليهم الصلوة و السلام باشد و به مباركي و طالع سعد در رجب سنه احدي و ثمانين و سبع مائه، فتح و نصرت هم عنان و بخت و دولت هم ركاب، عنان كامكاري و زمام جهانداري به طرف مازندران كه مقر دولت و مستقر سرير سلطنت است معطوف گردانيدند و صيت اين مكرمت و آوازه اين معدلت و نصفت در بسيط عالم كه از سلاطين روزگار هيچ كس را ميسر نشده يادگار گذاشتند. حق تعالي سايه چتر همايون اين پادشاه دين‌پرور عدل‌گستر را تا انقراض زمان و انقطاع سلاسل دوران بر سر عالميان به تخصيص مؤمنان ممالك خراسان پاينده و مستدام داراد. و به طرف مازندران حركت فرمود و از آنجا پادشاه نامدار صاحب اقتدار خلد اللّه مملكته با لشكري جرار به معاونت و مظاهرت او بدين ديار آمدند و دمار از مخالفان و معاندان برآوردند و معني آيه انظروا الي رحمة اللّه بر دوستان روشن و فحواي كلام الهي كه يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ «40» بر دشمنان مبرهن گشت الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَكُورٌ «41».
و امروز بندگي حضرت اسلام پناه در مقر عزيز مسند سلطنت و كامراني، و دشمنان بعضي كشته و بعضي در مذلت و خواري و سرگرداني. حق تعالي آفتاب
______________________________
(39). آيات 5 سوره بقره و لقمان.
(40). آيه 8 سوره صف.
(41). از آيه 34 سوره فاطر.
ص: 335
دولت و سايه معدلت پادشاه جهان، تاج‌بخش كشورستان خلد اللّه في خلافة الارض ملكه و سلطانه را بر سر عالميان تابنده و پاينده داراد و ذات شريف و عنصر لطيف اين صاحبقران بي‌قرين را سالهاي بسيار و قرنهاي بيشمار بر سر مؤمنان خراسان پاينده و مستدام و از حلول حدثان و حوادث ملوان در حفظ حمايت و كنف رعايت خود محروس و محفوظ داراد. بالنبي و آله الطاهرين.
خاتم الكتاب
ص: 337

ذيل مجمع الانساب شبانكاره‌اي‌

اشاره

تأليف غياث الدين بن علي نايب فريومدي
ص: 339
ذيل مجمع الانساب شبانكاره‌اي «1» تأليف غياث الدين بن علي نايب فريومدي چون اين كتاب موسوم [به] مجمع الانساب كه مشتمل است بر تواريخ و اخبار و آثار انبيا و اوليا و خلفا و سلاطين و امرا و ملوك و وزرا و اكابر و اشراف اطراف و اكناف عالم از زمان آدم عليهم [السلام] تا اين دم، و جامع و مؤلف آن، فاضل كامل، متبحر متفنن، شهسوار ميدان بلاغت، بلبل بوستان فصاحت و براعت، گوهركان روايت و درايت، غواص غرر درياي حكمت و حقيقت، شمس الملة و الدين- محمد بن علي بن محمد بن حسن شبانكاره‌اي- برد اللّه مضجعه و نور اللّه قبره- درر جواهر و غرر زواهر آن را به الفاظ و معاني،
روان و ترو تازه چون آب حيوان‌خوش و خوب و خرم چو روز جواني
دل‌آراي همچون گل نوشكفته‌طرب‌زاي همچون مي ارغواني در سلك عباراتي چو آب زلال و استعاراتي چو سحر حلال كشيده، معاينه نجوم زاهرات، و فيه من لآلي النظم سمط، به مطالعه شريف و نظر مبارك بندگي صاحب اعظم، دستور ممالك عجم، والي اقاليم المجد و الكرم، ملك ملوك الوزراء،
______________________________
(1). در كتابخانه مركزي دانشگاه تهران يك نسخه خطي و سه نسخه عكسي از كتاب مجمع الانساب شبانكاره‌اي وجود دارد كه اين ذيل فقط در انتهاي نسخه عكسي كه اصل آن در كتابخانه يني‌جامع وجود دارد ديده شد. و چون جالب است اقدام به استنساخ و چاپ آن نمودم.
در اين نسخه به سبك كتابت قديم در اكثر موارد دال به صورت ذال و با نقطه ضبط شده كه اين جانب جهت تسهيل در استفاده، املاي امروز را در نظر گرفتم و اين موارد را به صورت دال بي‌نقطه نوشتم. چنانچه و آنكه به صورت چنانچ و آنك نوشته شده كه به صورت املاي امروز نوشته شد. متأسفانه تاريخ كتابت نسخه را نيافتم.
ص: 340
مربي العلماء و الفضلاء، خواجه نجم الحق و الدين خضر بن الصاحب السعيد الشهيد، خواجه تاج الدولة و الدين محمود الغازي البيهقي- اعز اللّه انصاره و رحم آبائه- مشرف و ملحوظ گشت، فرمود كه اين تاريخ مبارك تا شهور سنه ست و ثلثين و سبع مائه كه انتهاي سلطنت سلطان سعيد مغفور ابو سعيد بهادر خان انار اللّه برهانه است در قلم آورده‌اند، مي‌خواهم كه بعد از آن از ابتداي جلوس سلطنت پادشاه شهيد مغفور طغاتيمور خان- كساه اللّه حلل المغفرة و الغفران- تاريخ سلاطين و ملوك و امرا و وزرا و ذكر وقايع و اخبار و آثار ايشان الي يومنا هذا مسطور و مرقوم گردد و در آخر اين كتاب الحاق كرده شود، چنانچه ذكر سلاطين سلف به واسطه تحرير اين تاريخ بر روي روزگار باقي و مخلد ماند و شرح احوال و اوضاع سلاطين نيز ممهد و مؤبد گردد و آثار و اخبار ايشان منطمس و مندرس نشود. و حال آن كه جناب عالي صاحبي اعظمي- متعنا اللّه بطول حياته- از عهد سلطان سعيد ابو سعيد و پيشتر از آن تاكنون بر احوال و افعال و اخبار و اوضاع سلاطين و ملوك و امرا و وزرا وقوف و اطلاعي هرچه تمامتر داشتند. و چون اكثر اوقات در سفر و حضر ملازم و مصاحب ايشان بود و اسامي همه جماعت و وقايع هركس بر خاطر مبارك و ذهن لطيف او محفوظ و روشن به بنده كمينه و مخلص قديم خود «غياث الدين بن علي نايب فريومدي» اشارت فرمود كه طريقه ايجاز و اختصار مرعي داشته از قاعده و لزوم خير الكلام ما قل و دل تجاوز ننمايد. و حال آن كه اين بنده منيف بي‌بضاعت را استحقاق و استيهال آن نبود كه در معرض اين خطاب تواند آمد و به شرايط آن قيام تواند نمود بدين سبب عذري مي‌گفت و دفع الحال مي‌انديشيد. آخر الامر فرمودند كه سبب تأخير و موجب تقصير چيست؟ بنده از سر خجالت گفت، نظم:
بمانده‌ام متحير كه قلب و ناسره راچگونه عرضه كنم پيش ناقدان بصير
مرا نه قوت نظم است نه طبيعت نثروليك مي‌كشم از سنگ روغني به زحير «2» و بر وفق اشارت عاليه به عنايت و معاونت آن جناب با خاطر عليل و طبع كليل «3» اين تتمه تاريخ تا به وقت جلوس مبارك حضرت صاحبقران عهد و زمان، خواجه نجم الدنيا و الدين المؤيد من عنايت رب العالمين خلد اللّه عاطفته كه در مسند سلطنت بر سرير مملكت تا ابد مؤيد و مخلد باد ثبت افتاد و بعد از اين تاريخ و اسامي
______________________________
(2). زحير به معني ناله و زاري است.
(3). كليل به معني عاجز و درمانده و سست است.
ص: 341
طوايفي كه در مملكت ايران بالاستقلال و استبداد به سرداري و حكومت قيام نمودند بر سبيل اجمال مسطور گشت. ان شاء اللّه مقبول و منظور نظر عالي اثر گردد.
و از كرم عميم و لطف جسيم متأملان اين اوراق مأمول و مسؤول است كه چون ملحوظ نظر شريف ايشان گردد و بر عثرت «4» و خطايي وقوف يابند، يقين دانم كه بي‌آن خود نباشد، ذيل عفو و اغماض مبذول فرموده از روي بزرگي و كرم خرده نگيرند. اين ضعيف در همه ابواب به قصور خود معترف است و از بحار ذخار افاضل روزگار معترف. و الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي انبيائه و اوليائه خير خلقه و آلهم و اولادهم الطيبين الطاهرين.

ذكر جماعتي كه به استقلال خود در ممالك ايران زمين سركشي و تعدي نمودند

اشاره

چون بعد از وفات سلطان سعيد مغفور ابو سعيد- انار اللّه برهانه- از اولاد و اعقاب آن حضرت كسي نبود اختلال تمام به قواعد مملكت راه يافت. و از انقلاب و تراجع روزگار ميان امرا و اركان دولت منازعت و مناقشت پيدا شد. و هر روزه به نوباوه‌اي از باغ سپهر فتنه مي‌زاد و هر دم به نوعي از دور فلك حادثه‌اي تازه مي‌گشت. از همه طرف لشكر محن و فتن تاختن آورد و طرق امن به طوارق آفات و بلا مشحون شد و هركسي به استقلال خود سركشي آغاز نهاد، و سوداي ارتقا و مدارج سروري و معارج مهتري در دماغ هريك پيدا آمد، و در قلاع و حصون ولايات و بقاع متمكن و متحصن شدند، و دست به فتنه و بيداد برآوردند، چنان كه اسامي بعضي از ايشان كه در عراق و خراسان خروج كردند مفصل مي‌شود بر سبيل اختصار [گفته مي‌شود] كه اگر شرح حال هريك به تفصيل ذكر رود به تطويل انجامد و در آن فايده‌اي زيادت نه.

طايفه‌اي كه در عراق و آن ممالك سركشي كردند

ملك كاوس شروان‌

مدتي مال و خراج آن مملكت به خود تصرف نمود و بعد از آن مطيع و منقاد
______________________________
(4). عثرت به فتح «ع» و «ر» به معني لغزش و خطاست.
ص: 342
پادشاه سعيد مغفور سلطان اويس گشت «5». و اللّه اعلم.

سيد لطيف اللّه كاشي‌

از سادات و نقباي كاشان بود. مدتي ولايت كاشان را ضبط نمود و بعد از وفات او آن مملكت در تصرف گماشتگان پادشاه شجاع است.

خواجه تاج الدين علي اصيل‌

كه پدر او خواجه اصيل در قم نايب خالصات خواجه علاء الدين محمد بود و مدتي ولايت قم را ضبط كرد و بعد از وي خويش او خواجه تاج الدين علي صفي آن ولايت را در تصرف آورد و التجابه پادشاهان آن طرف مي‌كند.

امير نوروز

كه از امراي اصفهان بود. مدتي قلعه نياسر را ضبط كرد و بعد از وفات او در تصرف گماشتگان پادشاه شجاع است.

امير شيخ حسن قرلغ‌

مدتي شهر ساوه را ضبط كرد و از اطراف لشكرها به دفع او بدانجا رفتند آخر الامر گماشتگان سلطان ولي مستخلص كردند.

امير جلال خراساني‌

كه خال او از قبل امير ناصر دلقندي در قلعه آورل كوتوال بود و بعد از وفات او امير جلال مدتي سركشي نمود. امير عيسي بيك سوتاي چند نوبت او را محاصره كرد و آخر الامر در تصرف اولاد امير ناصر و امير علي دلقندي است.
______________________________
(5). در متن: «رفت».
ص: 343

امير مسعود وزوايي‌

قلعه گيو و چند ولايت را متصرف شد و لشكرها از اطراف به دفع او مي‌رفتند كاري دست نداد آخر الامر پسر او سلتق او را بقتل آورد و اكنون آن قلعه خراب است.
امير حاجي علي
برادر ابو مسلم كه اسفهسالار ايران زمين بود. اخي شجاع و جمعي را كه كوتوالان قلعه بم بودند با خود به كرمان آورد و كرمان را مستخلص گردانيد، چون ملك قطب الدين منهزم گشته پيش ملك معز الدين حسين به هرات آمده بود ملك معز الدين حسين، امير داود خططاي را با جمعي غوريان به معاونت او به كرمان فرستاد. چون بدانجا رسيدند امير حاجي علي و جمعي كه مصاحب او بودند صلح كردند و كرمان را بازگشتند. امير حاجي علي و جمعي به خراسان پيش پادشاه طغاتيمور آمدند و اخي شجاع با قلعه بم رفت و امير داود [در] كرمان مقام نمود.
و چون امير پيرحسين چوپاني را كه ذكر رفته شيراز و آن مملكت مسخر شد امير اتابك قوشچي كه خويش امير شيخ علي بود و مولانا شمس الدين صاين قاضي سمناني و امير مبارز الدين محمد مظفر را با لشكري به استخلاص كرمان فرستاد. چون بدانجا رسيدند ايشان امان خواستند و كرمان با ايشان گذاشتند و امير داود با هرات مراجعت نمود. امير اتابك قوشچي و مولانا شمس الدين پيش امير پيرحسين به شيراز رفتند و امير مبارز الدين محمد را در كرمان گذاشتند.

اخي شجاع خراساني‌

قلعه بم و ولايت اربعه را در وقت امير ابو مسلم از قبل او ضبط مي‌كرد.
چندگاه سركشي نموده تصرف مي‌نمود. امير مبارز الدين محمد مظفر چند نوبت لشكر بدانجا برده كاري دست نداد. آخر الامر صلح كرده قلعه تسليم گماشتگان امير مبارز الدين محمد مظفر نمود و امير محمد مظفر او را با خود به در هرموز برد و به سفارت به هرموز فرستاد. چون مراجعت نمود و با كرمان آمدند به نهان او را بقتل
ص: 344
آوردند.

امراي ايغور

قلاع و ولايت ري مدتي ضبط مي‌كردند آخر الامر مطيع و منقاد سلطان ولي شدند. و اللّه اعلم.

امير غضنفر و برادر او امير دولتشاه‌

قلعه عرادان ري را متصرف بودند آخر با گماشتگان سلطان ولي گذاشتند.

امير محمود اراني‌

مدتي قلعه اران در تصرف داشت. آخر الامر سيد لطيف الدين مستخلص گردانيد و متصرف شد.

طايفه‌اي كه در خراسان و مازندران سركشي نمودند و ايشان دو قسم‌اند

قسم اول‌

سيد تاج الدين استرابادي‌
كه در حصن استراباد سركشي آغاز نهاد. آخر الامر پادشاه مغفور طغاتيمور مستخلص گردانيد.

ملوك آمل و ساري و رستمدار
امير جلال الدين متمير و امير علي متمير
مدتي قلعه فيروزكوه ري و آن نواحي را در تصرف داشتند. آخر الامر
ص: 345
گماشتگان سلطان ولي مستخلص گردانيده متصرف شدند.

امير علي رمضان‌
مدتي قلعه طوس و آن ولايت را ضبط نمود و التجابه حكام اطراف مي‌نمود.
آخر الامر لشكر جاني قربان چنانچه پيشتر ذكر رفته او را بقتل آوردند.

اميرو، تغسز «6»؟
قلعه شباندز طوس را چندگاه ضبط كرد و چند نوبت شبيخون به طوس برد و زحمت مسلمانان مي‌داد. آخر الامر امير سعيد ارغون شاه آن قلعه را مستخلص گردانيده او را بقتل آوردند.

پهلوان قارن‌
برادر پهلوان اعظم امير ملكشاه جمشيد قلعه قائن ولايت را مدتي در تصرف داشت و اكنون داخل قهستان رفته.

ملك معز الدين‌
كه از خويشان ملوك سيستان بود. مدتي قلعه خوسف و بيرجند را ضبط كرد. آخر الامر گماشتگان ملك معز الدين حسين او را گرفته مستخلص كردند.

ملك عادل تفتازاني‌
كه جد او نايب امير چوپان بود. قلعه تفتازان و آن ولايت را ضبط مي‌كرد.
آخر الامر پادشاه طغاتيمور مستخلص گردانيده او را بقتل آوردند.
______________________________
(6). در متن به همين صورت است.
ص: 346

امير شيخ علي طبس‌
چنانچه پيشتر ذكر رفته چون قلعه طبس را صاحب مرحوم شهيد خواجه علاء الدين محمد با تصرف امير عبد اللّه مولاي گذاشت كوتوالي آن قلعه بدو مفوض گردانيد. بعد از وفات امير عبد اللّه مولاي مدتي سركشي نموده و به خود ولايت طبس و رقه «7» و حلوان «8» و آن مواضع را متصرف بود. و بعد از وفات او برادر او امير زيرك در تصرف داشت. و چون امير زيرك را پسر او شيخ حسين بقتل آورد برادر او امير ابو سعيد در تصرف دارد.

امير حسن زركش‌
كه از سادات ولايت نيشابور بود. در نيشابور سركشي كرد و آخر الامر نيشابور بازگذاشته التجا به سرداران سبزوار كرد. و از آنجا [وي را] به قلعه خبوشان فرستادند. بعد از آن پادشاه طغاتيمور و ارغون شاه، حصار خبوشان را مستخلص كردند و او را بقتل آوردند.
خواجه كريم كاژرژي «چندگاه در نيشابور او نيز سركشي كرد و آخر با امير ارغون شاه صلح كرد و نيشابور بازگذاشت

امير ابو بكر بازاري‌
در شاسفان كبود جامه قلعه‌اي عمارت كرد. و مدتي با پادشاه طغاتيمور و امرا مخالفت مي‌نمود. و التجا به سرداران سبزواري كرده به سفك دما و فتك عورات
______________________________
(7). رقه نام يكي از دهستانهاي هفتگانه بخش بشرويه شهرستان فردوس است (فرهنگ جغرافيايي ايران ج 9).
(8). حلوان شهر كوچكي است در قهستان نيشابور و آن آخر حدود خراسان از جانب اصفهان است (معجم البلدان و حدود العالم و فرهنگ جغرافيايي ايران).
(9). اين كلمه در نسخه به همين شكل آمده.
ص: 347
مسلمانان و غارت و تاران معروف و مشهور گشته آخر الامر در جنگ پهلوان حسن دامغاني بر دست نوكران سلطان بقتل آمد. مجمع الانساب ج‌2 347 صاحب حداد و برادرش حسين حداد ..... ص : 347

صاحب حداد و برادرش حسين حداد
در خرماباد و كلي «10» حصني داشتند آنجا سركشي آغاز نهادند و التجا به سرداران سبزواري نمودند. بعد از وفات صاحب حداد، برادر او پهلوان حسين حداد قائم مقام او بود. آخر الامر آن ولايت را با تصرف نواب بندگي حضرت سلطان ولي گذاشت.

قسم دوم سرداران ولايت بيهق‌

اشاره
كه به سربداري موسوم بودند و شيخ حسن جوري و اتباع او.

امير عبد الرزاق باشتني‌
در نهم ماه شعبان سنه سبع و ثلثين و سبع مائه در باشتن خروج كرد و در پنجم شوال سنه سبع ... «11» و در روز مراجعت نمود. و در دوازدهم صفر سنه ثمان و ثلثين- و سبع مائه ديگرباره به سبزوار آمده و قلعه شهر را مستخلص كرد و بعد از آن در ذو القعده سنه ثمان و ثلثين برادر او امير مسعود او را بقتل آورد.

امير مسعود
چون برادر را بقتل آورد در سبزوار متمكن شد. بعد از آن نيشابور را مستخلص
______________________________
(10). محتملا مقصود (خرم‌آباد+ گلي) مي‌باشد كه دو محل بوده‌اند در خراسان.
(11). در نسخه اصل سفيد است.
ص: 348
كرده به طرف يازر رفت. و شيخ حسن جوري را از آنجا بازآورد. و شيخ حسن را در جنگ زاوه در سنه اثني و اربعين و سبع مائه بقتل آورد و امير عز الدين سوغندي را قائم مقام او كردند. در بيست و هفتم ماه ذو القعده سنه ثلاث و اربعين به طرف آمل و ساري رفت. امير مسعود را ملوك رستمدار بقتل آوردند و امير عز الدين سوغندي از آنجا غيبت نمود و كيفيت احوال او معلوم نشد.

محمد آيتمور
در ثالث جمادي الآخر سنه ثلاث و اربعين و سبع مائه به حكومت و ضبط سبزوار قيام نمود. و در محرم سنه سبع و اربعين مولانا حسن اخي و درويشان او را بقتل آوردند.

كلو اسفنديار
در محرم سنه سبع و اربعين و سبع مائه قائم مقام محمد آيتمور [گشته] به سرداري قيام نمود و در عاشر ربيع الآخر سنه ثمان و اربعين علي شمس الدين او را بقتل آورد. و در وقت سرداري كلو، مولانا حسن اخي با لشكري به مازندران رفت و آنجا بر دست لشكر پادشاه طغاتيمور كشته شد و قائم مقام او برادر او حسين اخي بنشست.

امير شمس الدين‌
برادرزاده امير مسعود را در ربيع الآخر سنه ثمان و اربعين به سرداري بنشاندند و در شعبان سنه ثمان و اربعين خواجه علي شمس الدين او را عذر خواسته خود به سرداري قيام نمود.

خواجه علي شمس الدين‌
در سادس عشر شعبان سنه ثمان و اربعين و سبع مائه به سرداري بنشست و در
ص: 349
ذو القعده سنه اثني و خمسين و سبع مائه يحيي كرابي و حيدر قصاب و امير عز الدين- نربالادي او را بقتل آوردند.

خواجه يحيي كرابي‌
در ذو القعده سنه اثني و خمسين و سبع مائه به سرداري بنشست و در ثالث عشر جمادي الآخر سنه سبع و خمسين، حافظ شغاني و امين الدين نفره و امير حسين سوغندي به مشاورت حسين اخي او را بقتل آوردند و حسين اخي را در حصار خدا شاه جوربد با حافظ و جمعي كه با او متفق بودند بسوختند و محمد خان را پيشتر از آن حيدر قصاب در مازندران بقتل آورده بود.

خواجه ظهير كرابي‌
قائم مقام برادر هم در آن تاريخ به سرداري قيام نمود و در شوال سنه سبع و خمسين و سبع مائه پهلوان حيدر قصاب او را عزل كرد و در اواخر ذو القعده اين سال او را بقتل آوردند.

حيدر قصاب‌
در شوال سنه سبع و خمسين و سبع مائه به سرداري بنشست. در بيست و پنجم ذوالقعده همين سال در اسفراين به وقت محاصره امير لطف اللّه امير مسعود قتلغ بوقا پهلوان حسن دامغاني او را بقتل آورد و امير لطف اللّه را از حصار بيرون آورده به سبزوار آمدند.

امير لطف اللّه امير مسعود
در اواخر ذوالقعده سنه سبع و خمسين و سبع مائه به سبزوار آمده به سرداري قيام نمود و در اواسط ذو الحجه سنه تسع و خمسين و سبع مائه پهلوان حسن دامغاني او را عزل كرد و به جاي او بنشست.
تمت الكتاب بعون الملك الوهاب و صلي اللّه علي خير خلقه محمد و آله.
ص: 351